ایران درودی در ۴۰ سالگی: از مرگ وحشتناک می‌ترسم

آفتاب‌‌نیوز :

ایران دَرودی (۱۴۰۰-۱۳۱۵) نقاش، فیلم‌ساز، منتقد، و استاد دانشگاه در آذر ۱۳۵۵ یعنی چهل سالگی آوازه‌اش به بیرون از مرز‌های ایران رسیده بود. نمایش ۲۷ تابلو از آثار او که به گفته‌ی خودش محصول تلاش‌های تابستان آن سال او بود، بهانه‌ای شد برای این‌که خبرنگار کیهان گفت‌وگویی با او ترتیب دهد.

درودی در فاصله‌ی سال‌های ۵۲ تا ۵۵، ۹ بار به تنهایی و ۹ بار به طور گروهی آثارش را در خارج از ایران به نمایش گذاشت که آخرین آن در موزه‌ی هنر‌های مکزیک بود. همچنین همزمان با نمایشگاهش در آذر ۵۵ در تهران ۲۶ تابلوی دیگر او در نگارخانه‌ای به نام اریتاژ واقع در شهر تورنتوی کانادا به نمایش گذاشته شد. در ادامه گفت‌وگوی کیهان را با او که روز شنبه ۲۰ آذر ۵۵ در این روزنامه منتشر شد می‌خوانید:

این نمایشگاه‌ها به دعوت نگارخانه‌ها دایر می‌شود، یا به تقاضای خود شما؟

نگارخانه‌های خوب و ارزنده در دنیا معمولا از سه سال پیش با نقاش قرارداد می‌بندند، و فرصتی به او می‌دهند که تا آن زمان کارهایش را آماده کند و ارائه بدهد. درنتیجه این نقاشان هستند که دنبال آن‌ها می‌روند و خیلی هم شانس می‌آورند که مراکز معتبر و غیراجاره‌ای به آن‌ها چنین اجازه‌ای می‌دهند. نگارخانه‌هایی نیز هستند که دیوارهای‌شان را اجاره می‌دهند من اعتراف می‌کنم که برای نمایش کارهایم در نگارخانه‌ی «دوان» ۱۸ سال انتظار کشیدم.

این برای شما اعتباری کسب می‌کند؟

بله. اعتبار این نگارخانه و امثال آن جواز ورود هنرمند به نگارخانه‌های دیگر است. موزه‌ی هنر‌های زیبای مکزیک در ادامه‌ی نمایشگاهی که سال پیش در مکزیک داشتم، امسال هم از من دعوت کرد و فکر می‌کنم نمایشگاه موفقی داشتم.

موفقیت را چگونه توجیه می‌کنید؟

۴۳ روزنامه در مکزیک، مطالب انتقادی خودشان را اختصاص به نقد و معرفی کار‌های من دادند و بزرگ‌ترین منتقدین این کشور به من لقب قهرمان یگانه دادند.

ایران درودی در ۴۰ سالگی: از مرگ وحشتناک می‌ترسم

آیا اعتقادی به این القاب و عناوین دارید؟

خیر، من نه قهرمانم و نه یگانه. فقط آدمی هستم که با شعور خودش کار می‌کند. برای من تشویق هموطنانم است که اهمیت حیاتی دارد.

چه قشری از «هموطنان» را می‌گویید؟

همه. هرکسی که هموطن من است. عده‌ای در «تورنتو» با دیدن اعلان نمایشگاه من برایم ابراز احساسات کردند، همین‌طور مهمان‌داران هواپیما.

غم غربت چه کار‌هایی که دست هموطنان نمی‌دهد! آیا شما توانسته‌اید هیچ نوع ارتباط فکری و عاطفی با دیگر هموطنان خود برقرار کنید؟

منظور شما از دیگر هموطنان چه کسانی هستند؟

توده‌ی مردم را می‌گویم، آن‌ها که پای‌شان به «تورنتو» نرسیده است، و نمی‌دانند که مهمان‌دار هواپیما چه صیغه‌ای است…

هرکدام از ما به نوعی، در سازندگی این جامعه سهیم هستیم؛ و چیزی را به جامعه می‌دهیم که در حد توانایی ماست. بستگی به این دارد که ما در چه درجه و با چه مشکلی در اجتماع زندگی می‌کنیم و برخورد توده‌ی مردم با مسائل هنری چگونه است.

خیلی از آن‌ها جرأت ورود به مراکز هنری را ندارند و یا آن‌قدر درگیری دارند که به این کار‌ها نمی‌رسند.

من معتقدم آدم‌ها استحقاق همان چیزی را دارند که هستند و من برای آن کسی که هستم، خیلی زحمت کشیدم؛ و حالا چیزی هستم که استحقاق داشتن و بودن آن را دارم. حمل بر خودخواهی نکنید، کسانی که هدف والایی را دنبال می‌کنند و در ازای آن به رضایت خاطری می‌رسند، ارزش این خواسته و ارزش دیدن آن را دارند.

خیلی‌ها نیز ارزش چنین خواسته‌ای را دارند، اما فاقد توانایی آن هستند.

این دیگر به من مربوط نیست و به خودشان ارتباط دارد. شما نباید از هنرمند تصور خودخواهی داشته باشید. باید رابطه‌ها نزدیک‌تر باشد. من در شهر مذهبی مشهد و در خانواده‌ای پابند به این اصول به دنیا آمده‌ام و بیش‌تر از هرکس چه به عنوان یک زن و چه کلا به عنوان فرد با جامعه برخورد داشته‌ام و دارم. من مزه‌ی تلخی‌ها را خیلی چشیده‌ام. اما به عنوان یک هنرمند این برخورد‌ها را تلطیف می‌کنم و این به معنای در برج عاج نشستن نیست. بلکه پذیرا شدن واقعیت زندگی و زمانه است.

به کارهای‌تان بپردازیم، در اکثر این تابلو‌ها از وجود انسان خبری نیست. چرا؟

انسان را والاتر از آن می‌دانم، که تصویرش کنم. انسان نمی‌تواند در تابلو‌های من شکلی مشخص پیدا کند. درست به تابلو‌ها نگاه کنید، چطور می‌شود که در دشت‌هایی چنین روشن، انسان با آرزو‌های بیش‌تر و امید بیش‌تر حضور نداشته باشد. برای من حضور عینی آن‌ها مطرح نیست، بلکه حضور حسی آن‌ها مهم است. من فقط یک بار تصویر عینی انسانی را در تابلویی نشان دادم که به تابلوی «خون سیاوش» مشهور شد. البته اسم اصلی آن «شرمی از مظلمه‌ی خون سیاووشش باد» بود که مصراعی از حافظ است.

سکوتی را که در تابلوهای‌تان کم‌فرماست چگونه توجیه می‌کنید؟

این سکوت، ایستا و خفقان‌آور نیست بلکه مقدمه‌ای برای رسیدن به آرامش است. سکوتی که به نظر خودم خیلی رازگونه است و کشف این راز را به بیننده‌ی آن واگذار می‌کنم. باید شعور تماشاگر را به کمک طلبید تا این سکوت را به فکر خودش تعبیر کند. سکوتی که می‌تواند فریادی در کنهش داشته باشد.

در چشم‌انداز این دشت‌ها نور چه نقشی می‌تواند داشته باشد؟

من سعی دارم زمانه‌ی خودم را مطرح کنم، و هویت ایرانی‌ام را آشکار سازم. در این‌جاست که توجهم به نور معطوف می‌شود. درواقع نور عامل اصلی و سازنده‌ی فضا‌های کار من است. نور در فضا بخشیدن به سطح مسطح بوم و همچنین تعبیر فلسفی و عرفانی آن برایم مطرح است. من آن را در دشت‌های سرزمینم، در چشم‌انداز قله‌های آتشفشان خاموش کوه و کویر‌های بایر می‌بینم.

آیا نور در آتشفشان و کویر معنی یکسانی را بیان می‌کند؟

نه، در کویر زاینده است، و در قله‌های آتشفشان آرامش‌دهنده. پیرامون ما پر است از چنین فضا‌هایی برای چنین برداشت‌هایی. درحقیقت می‌توان با نقش آن‌ها نوعی غنای فلسفی و روحی را بیان کرد.

در کار‌های شما اکثرا به چند متضاد برمی‌خوریم، مثل گل و کوه. یکی ترد و شکننده، و دیگری محکم و استوار.

شاید می‌خواهم مرگ و زندگی را بگویم. می‌بینید که اکثرا در فضا‌های دربسته و سرداب‌های پیچ در پیچ یا روی یخ و کویر، گل می‌بارانم، برای این‌که این آرزوی من است، و با تضاد آن‌ها می‌خواهم مسائل زمان را مطرح کنم. من از مرگ به عنوان پایان دادن به شور و شوریدگی می‌ترسم، وحشتناک هم می‌ترسم.

خرابه‌ها و نور‌های دور و نزدیک در تابلو‌های شما، یعنی بیان ابعاد زمان در گذشته، حال و آینده؟

همین‌طور است، گذشته‌ها و خاطره‌ها به شکل بنا‌های فروریخته و خرابه‌ها، گل‌ها که معنای زندگی در حال را دارند، و نور‌های خیلی دوردست، که همیشه در سر راه جاده‌ها قرار می‌گیرند، چه معنایی جز آینده می‌توانند در بر داشته باشند.

زمینه‌ی بیش‌تر تابلو‌های شما خاک است و کویر، می‌خواهید وابستگی معنوی خود را با این سرزمین بیان کنید.

من به خاک سرزمینم، خیلی از نزدیک نگاه می‌کنم، این خاکی که من ساخته‌ام، تمیز است و مبرا از هر نوع زدودگی. فقط بر آن بار فرهنگی سنگینی می‌کند، که نسل ما جواب‌گوی آن است، و در این نکته‌ی به‌خصوص است که سعی دارم هویت ایرانی‌ام را آشکار سازم. به خاک نگاه کردن، و جزء ذره‌ذره‌ی خاک شدن، و در عین حال نگاهی عمیق به فضا، برمی‌گردد به آن‌چه که از فسلفه‌ی کشورمان می‌سازیم.

اگرچه هنر شما ریشه در واقعیت دارد، اما تخیل در آن نقش اساسی‌تر به عهده می‌گیرد.

در برخورد با واقعیت است که فکر من شکل می‌گیرد، و در بازسازی آن به داستانی می‌رسم، که آفرینش هنر است. می‌بینید که از واقعیتی عینی و ملموس شروع می‌کنم، و به تخیل می‌رسم، و اگرچه عنصر اصلی این تخیل واقعیت است، ولی تمام عوامل سازنده‌ی آن ساخته و پرداخته‌ی ذهن من‌اند، اما نمی‌توان گفت که نقاشی ذهنی هستم چراکه به هر حال آن‌چه که در آثار من می‌بینید جدا از طبیعت بی‌کران نیست.

در بیش‌تر تابلو‌های این نمایشگاه‌ها رنگ‌ها آرام و یکنواخت‌اند و با هم مانوس، اما در چند تابلو رنگ‌ها تیره‌اند و حالتی تهاجمی به خود می‌گیرند.

مجموع این کار‌ها ماحصل سه ماه کار مداوم من در تابستان امسال است. استثنائا تابلو‌هایی که به آن‌ها اشاره کردید، مربوط می‌شوند به یکی دو سال پیش که رنگ‌های تندتری را به کار می‌بردم. من در آن‌ها نیز سعی کرده‌ام که تضاد‌های درونی‌ام را بگویم، ولی روحیه‌ی مهاجم و شوریده‌ی من در همه‌ی آن‌ها یکی است.

اصولا چند سال است که نقاشی می‌کنید و اولین نمایشگاه‌تان را کجا و کی دایر کردید؟

۲۳ سال است که نقاشی می‌کنم، و از اولین نمایشگاهم ۱۸ سال می‌گذرد. در این زمان کمتر بیکار بوده‌ام، نه‌تن‌ها نقاشی، تدریس در دانشگاه ساختن فیلم‌هایی در زمینه‌ی شناسایی هنر، دایر کردن نمایشگاه‌های گروهی (که به جرأت می‌توانم بگویم که بنیادش را من گذاشته‌ام) نیز جزء کار‌های من بوده است. من در دادن ساختمان فرهنگی برای برداشت بیش‌تر و درست از هنر نقاشی مطالب زیادی نوشته‌ام، و قبول کنید که هیچ چیز جز نفس هنر نمی‌توانسته انگیزه‌ی آن باشد.

من جان و زندگی‌ام را روی این هنر گذاشته‌ام، اما به من برچسب‌های دیگری می‌زنند. می‌گویند که درودی بورژوا صفت است و اشرافی فکر می‌کند.

مگر جز این می‌تواند باشد؟

باید دید که در سازمان اجتماعی جوامعی به این شکل، معیار‌های امکان و ثروت چه چیز‌هایی است. من از نظر امکانات به اندازه‌ی اراده‌ام ثروتمندم، و به اندازه‌ی تلاش‌هایم بی‌نیاز این خود به من رضایتی می‌دهد که خیلی با غرور و خودستایی فاصله دارد. من از وجود خودم و به اندازه‌ی نیرویم کار می‌کنم و فشار را روی خودم گذاشته‌ام. زندگی خصوصی هم به هیچ وجه و عنوانی که همه دارند نداشته‌ام و ندارم.

عمر شما بیش‌تر در سفر به غرب می‌گذرد، آن‌جا هم وقت‌تان را با نقاشی می‌گذرانید؟

نه. من فقط در ایران می‌توانم نقاشی کنم. بهتر بگویم که فقط در تهران؛ و برای دایر کردن نمایشگاه‌هایم به خارج می‌روم.

تابلو‌های شما را در خارج از ایران بهتر می‌خرند؟

بله، آن‌جا ارزش واقعی کار مرا درک می‌کنند، چون هنر اصیل را می‌شناسند، اما در ایران این‌طور نیست.

اعتراض همه در گران بودن تابلو‌های شماست.

عنوان یک هنرمند، فقط ارزش دادن به یک اثر هنری است در مورد داد و ستد و بهای تابلو‌ها باید بگویم که این سیستم اقتصادی جامعه است که آن را معلوم می‌کند، مسئله‌ی عرضه و تقاضا.

شما در سال چند تابلو می‌سازید؟

من در سال چهل تابلو می‌سازم و این تعداد با وجود نمایشگاه‌های متعدد آثار من در دنیا عرضه‌ی کمی برای تقاضا‌های زیاد است. من خیلی دلم می‌خواست که کارهایم را گاهی اوقات خودم داشته باشم، واقعا متاثر می‌شوم که آن‌ها را بفروشم، ولی جز این چاره‌ای ندارم. سعی من در این است که کارهایم را در بازار نقاشی جهانی وارد کنم، و در لیست نقاشان بزرگ دنیا، که کارهای‌شان خواسته‌های جهانی دارد وارد شوم. در این کار می‌شود گفت که موفق هم شده‌ام.

آیا شما به دنبال کسب اطلاعات بیشتر در مورد "ایران درودی در ۴۰ سالگی: از مرگ وحشتناک می‌ترسم" هستید؟ با کلیک بر روی فرهنگ و هنر، ممکن است در این موضوع، مطالب مرتبط دیگری هم وجود داشته باشد. برای کشف آن ها، به دنبال دسته بندی های مرتبط بگردید. همچنین، ممکن است در این دسته بندی، سریال ها، فیلم ها، کتاب ها و مقالات مفیدی نیز برای شما قرار داشته باشند. بنابراین، همین حالا برای کشف دنیای جذاب و گسترده ی محتواهای مرتبط با "ایران درودی در ۴۰ سالگی: از مرگ وحشتناک می‌ترسم"، کلیک کنید.